کد خبر: 4057 ۰۷:۱۹ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۷

بازخوانی؛

ماجرای شنیدنی وداع با شهدای گمنام در دانشگاه صنعتی بیرجند

من و مصطفی بلافاصله سوار موتور شدیم و رفتیم بنیاد. امید قبلش کار خودش رو کرده بود و با همون لحن و صدای گیراش پشت تلفن گریه سرهنگ برازنده رو درآورده بود.

ماجرای شنیدنی وداع با شهدای گمنام در دانشگاه صنعتی بیرجند

به گزارش ابصارخبر به نقل از دانشجو پرس، متن زیر دلنوشته یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی بیرجند است که در آستانه تدفین دو شهید گمنام در دانشگاه صنعتی بیرجند منتشر شد:

اردیبهشت 93 بود یه شب تو نمازخانه دانشگاه بعد نماز امید میکروفن به دست گرفت تا یه چیزی رو اعلام کنه.

امید میکروفن به دست و شد و گفت امشب دو تا شهید رو قراره بیارن تو یه مسجدی تو خیابون شهدا هر کی میخواد بره; بره.

من رفتم به امید گفتم : نمیشه تو دانشگاه ما هم مراسمی مثل پارسال داشته باشیم . امید گفت فکر نکنم بشه.

خلاصه ناامید شدیم.

صبح روز بعد از اون جایی که قرار بود ترم بعد کنگره شهدای دانشجو رو داشته باشیم من یه سر رفتم بنیاد شهید برای جمع آوری اطلاعات شهدای دانشجو.

روی دیوار بنیاد بنری نظرم رو جلب کرد که روش نوشته شده بود سه شنبه(فردا) تشییع شهدای گمنام از میدان شهدا.

تو دلم یکم امید پیدا شد . گفتم یه تیری تو تاریکی بزنم.

تو بنیاد که رفتم و کارم تموم شد به آقای سمیعی که اون موقع معاونت اداری مالی بنیاد بودن در این باره صحبت کردم. گفتم شما نمیتونید کاری کنید یه مراسمی برا شهدا تو دانشگاه داشته باشیم.

گفت دست ما نیست و دست بنیاد حفظ و نشر دفاع مقدس هست هماهنگی این کار. منم گفتم فایده ای نداره و بی خیال.

منتظر اتوبوس بودم تو خیابان مدرس که دیدم خبری نیست. گفتم تا ابوذر پیاده میرم. به ابتدای خیابان مدرس و نزدیکی میدان ابوذر که رسیدم یادم افتاد پارسال امید برا راهیان نور و کارهای مقدماتی اردو منو فرستاده بود مدرس 2, بنیاد حفظ و نشر. با خودم گفتم دلو بزن به دریا و برو یه صحبتی بکن ببین چی میشه.

رفتم تو بنیاد و رفتم دفتر دکتر مجنونی( مدیر کل سابق بنیاد حفظ و نشر استان). به یکی از افرادی که اونجا بود گفتم کی مسول هماهنگیه؟؟؟

گفتند: فلانی.

رفتم گفتم از دانشگاه صنعتی هستم اومدم بگم نمیشه یه مراسم امشب تو دانشگاه داشته باشیم.

مسئولش گفت نه برنامه رو بستیم و امشب شهدا جایی میبریم برای وداع که قبلا هماهنگ شده. گفت ما جلسه گذاشتیم و از دانشگاه ها خواستیم که بیان اما از دانشگاه شما کسی نیومده.

خلاصه ناامید سوار اتوبوس شدم به سمت دانشگاه . تو اتوبوس یکهو. یادم افتاد مسول هماهنگی یکم شبیه آقای خوشحال مجری توانای صدا و سیما استان بود. امید هم رفیق بود با ایمان خوشحال . رسیدم گفتم امید شماره خوشحال رو داری گفت نه.

هر جور شد با امید شماره رو گیر آوردیم. امید زنگ زد به خوشحال و خوشحال گفت هر جوریه حلش میکنم.

نماز شروع شد و مشغول نماز ظهر شدیم. نماز ظهر که تموم شد امید اومد گفت خوشحال گفته پاشید برید اونجا صحبت کنید دریچه های امید باز شده.

من و مصطفی بلافاصله سوار موتور شدیم و رفتیم بنیاد. امید قبلش کار خودش رو کرده بود و با همون لحن و صدای گیراش پشت تلفن گریه سرهنگ برازنده رو درآورده بود. من و مصطفی که رسیدیم سرهنگ گفت ساعت 20:30 یکی که نه دو تا شهید میاریم دانشگاه شما هم برید آماده بشید برای مراسم.

ما هم اومدیم دانشگاه و کمتر از شش ساعت وقت داشتیم برای برنامه ریزی. محمد مهدی گوشی به دست شد و مداح و سخنران رو هماهنگ کرد. ایمان خوشحال هم گفت من هم میام و اومد و مجلس رو الحق جمع کرد.

(چند بار دیگه بعد اون ماجرا هم شب وداع داشتیم اما فقط با یه شهید. فقط همون دفعه بود که دو تا شهید آوردند)

مراسم به نحو احسنت برگزار شد و یکروز چون آقای محبوب گفته بود فیلم و عکسای مراسم رو براش ببرم رفتم بنیاد تا عکسا و فیلم ها رو تحویل بدم.

آقای محبوب همون جا گفت شما چرا برای تدفین درخواست نمیدید؟ من چون از بزرگترامون تو دانشگاه پرسیده بودم گفتند درخواست دادند گفتم ما درخواست دادیم. آقای محبوب گفت نه چیزی دست ما نیست برو دانشگاه یک متن بنویس و دانشجوها امضا کنند و بیار جای من.

منم اومدم به امید گفتم گفت انجام بده.

رفتم جای آرمین گفتم تو دستت به نوشتن خوب تره تا من. آرمین متن رو نوشت و تایپ کردیم. و حدود دویست نفر از دانشجوها اون رو امضا کردند و من اون رو برداشتم بردم بنیاد و تحویل دادم.

دو سال و نیم هر بار میشنیدیم شهید دارن میارن بیرجند خبر میگرفتیم تا امسال حدود ستاد استقبال گفتند نماینده سردار باقرزاده میاد برای جانمایی.

دلم روشن شد تا اینکه خبر قطعی اومدن رو جمعه شب گذشته دادند که قراره دو تا شهید بیان.

تقارن قشنگی بود تقارن ابتدای این کار که با شب وداع گرفتن برای دو شهید بود و الان هم تدفین برای دو شهید.

اما یه چیزی جاش خیلی خالیه اونم کسایی بودند که سنگ بنای این حرکت رو گذاشتند و الان نیستند. البته ان شا الله خبردار بشن و بیان.

و اینکه همه اش واقعا لطف خود شهدا بود. اگر هاشم هیهات نمیگفت برو دنبال کار کنگره ( همان کنگره بی نظیر کنار بچه های با صفا پیام نور که یک هفته توانشان رو گذاشتند), اگر من روزی دیگه ای میرفتم بنیاد شهید, اگر اتوبوس زود میامد, اگر ایمان خوشحال رو قبلا ندیده بودم, اگر امید نبود و ... .

این قصه رو هم تا حالا روایت نکرده بودم تا شهدا بیان دانشگاه که دارن میان.

حالا وقت بازگو کردنش رسیده . حالا به این نتیجه رسیدم که شهدا نیاز به دعوت نامه ندارند و میان خودشون حتی اگر اما و اگرها زیاد باشد. حتی اگر دانشگاه صنعتی مسجد نداشته باشد و حتی اگر دانشگاه صنعتی پروژه های عمرانی عقب افتاده داشته باشد و حتی اگر ظرفیت نداشته باشد.

آنها می آیند و خودشان هم می آیند نیازی به مکان مناسب هم ندارند. نیاز دارند به دل های کسانی که دل بسته اند به راهشان.

پس بسم رب الشهدا و الصدیقین

دفتر عشق باز شد...

انتهای پیام/