کد خبر: 2309 ۰۹:۳۹ - ۱۳۹۵/۰۳/۰۴

دلنوشته دانشجویی به مدافع حرم اردبیل

مصلی تا غریبان

همان روز که از مصلی تشییعت کردیم تا غریبان. شبش موقع خواب خود را محاسبه کردم برگه مراقبه ام شرمسار بود از بزرگی گناهان کوچک انگاشته شده ام.

مصلی تا غریبان

به گزارش ابصارنیوز، پرسا فیروزی فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشکی اردبیل در سوگ شهادت مدافع حرم دانشجوی شهید"هاشم دهقانی نیا" نوشت: همان روز که از مصلا تشییعت کردیم تا غریبان. شبش موقع خواب خود را محاسبه کردم برگه مراقبه ام شرمسار بود از بزرگی گناهان کوچک انگاشته شده ام.

سلام برادر شهید مدافع حرم....من. خواهرت برای تو نامه مینویسم. تمسخرآمیز است برادر و خواهری من و تو. تو در اوج روحانیت و من در قعر مادیات غرق شده ایم. تو راه مولایمان حسین(ع) را رفته ای و من کجا زینبی بوده ام. همان روز که از مصلی تشییعت کردیم تا غریبان. شبش موقع خواب خود را محاسبه کردم برگه مراقبه ام شرمسار بود از بزرگی گناهان کوچک انگاشته شده ام. و فردایش من در میانه بازار زر و زور و زیور دنیا روح خود را گم کرده بودم. کنار مزارت آمدم صدایت کردم... چشمانم پر شد. زیارت اربعین زینب کبری یادم افتاد در آن 40 روز از شهادت تا اربعین حسین (ع)زینب چه ها کرد و من در این مدت از تشییع پیکر پاکت تا به امروز که سر مزارت شرف یافته ام چه کرده ام.

زینب تبلیغ دین کرد. امر به معروف و نهی از منکر کرد. صورت و سیرت دیو صفت دشمن را فریاد زنان آشکار کرد. آواره گشت و بی برادر اما از حجابش دست نکشید. صبر کرد. و اما من.....غیبت کردم تهمت زدند و شنیدم و ترسیدم از امر و نهی مردم و فریفته دنیا شدم و ...... من کجا، زینب کجا. مگر نه این است که " آنان که رفتند کار حسینی کردند و آنانکه ماندند باید زینبی باشند".

برادر خوبم، هاشم دهقانی نیا، شرمنده ام. از خون رنگینت. از همسرت که بی تو باید سردی روزگار را بگذراند. از دو طفل معصومت که پدری چون تو را فقط با عکس و خاطره خواهند شناخت. از مادرت که غریبانه زینب را صدا می زد. از برادرت. از خواهرت... از خودم که جوان قهرمان کشورم را از دست داده ام بی آنکه وظیفه ام را در قبال خونش انجام داده باشم.

زندگی سخت شده برادر باید خود را نجات دهیم. نفس اماره روز به روز قویتر میشود و لوامه به خواب می رود. کجاست آن نفس مطمئنه  ای که کار را یکسره کند. جهان را از بیدادها بیدار کند و آرزوی گناه را بر دل شیطان بگذارد. چه میشود اگر دنیا بازگردد به نقطه صفر یا برود تا مرز 100 و بهانه ی دنیایی بودن از سر ما برداشته شود.

آه از جدایی برادرم....

برادرم تو رفتی...و من باز مانده ام....در دنیا... در میان شهری که دور تا دورش بازار لباس است...لباس هایی با مارک خارجی... وسایل تزئیناتی خانه.... مبل های آن چنانی ترک....لوسترهای گران قیمت...ظروف طلاکوب فرانسوی... اجناسی که زندگی عادی مردم بدون آنها نیز میتواند بگذرد.... من باز مانده ام.... در دنیا.... در میان شهری که عروسهایش شب عروسی را شب آزادی از قفس حجاب میدانند، دور شهر را بدون روسری و شال و .... گشت می زنند در کنار دامادهایی از جنس .... نمیدانم چه؟  شهر؛ شب پربرکت عروس و دامادی را با کوله باری از گناه صبح می کند و بی آنکه دین دو نفر کامل شود.. دین دهها نفر بر باد میرود.......

برادرم تو رفتی... و من باز مانده ام... در دنیا... در میان شهری که مردمش گناهان را به بد و بدتر تقسیم کرده اند. بدها را انجام می دهند و بدترها را به دیگران نسبت می دهند. غافل از اینکه بدترها را خودشان انجام می دهند و بدها را دیگران.....در میان شهری که مردمش دختر محجبه را نفوذی حراست و گشت ارشاد می دانند و دختر بدحجاب را دل پاک و بی ریا......

برادرم؛ مدافع حرم.... سال ها قبل همان ها که تو راهشان را رفته ای دفاع مقدس را به سرانجام رساندند و شهر پر شده است از عکسهایشان.... اما تو امروزدفاع حرم را عهده دار شده ای و عطر پیکر پاکت شهر را پر کرده است.... تو چند قدم از آنها به مردم شهر نزدیکتری پس چه شده که پشت سرت می گویند برای چه رفته است سوریه را آزاد کند مگر سوریه خاک ماست؟ غمی نیست برادرم زمانه، زمانه ی غفلت است. هوشیاری، امروز عار است. بگذار مردم به خاک کشور بیشتر از خاک اسلام فکر کنند.

 تو رفتی و به سپهر پیوستی و روح پر تلاطمت آرام گشت اما من باز مانده ام.... در دنیا.... در میان شهر .... در میان تن...... بوسه می زنم بر خاک پاکت... بوسه ای از جنس التماس.....التماس دعا.

 

یادداشت نویس: پریسا فیروزی

فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشکی اردبیل

 

انتهای پیام/